سید جمال الدین اسدآبادی
سید جمال الدین اسدآبادی

بزرگداشت سید جمال الدین اسدآبادی

در شهر اسد آباد همدان در محله با سابقه((امامزاده احمد))مردمانی نجیب از سادات حسینی زندگی می گذرانند و پاکمردی از تبار پیامبر صلی اللهعلیه و آله راهبری آنان را بر عهده دارد. سید صفدر عالمی پرهیزگار و دانشمندی پارساست که ساکنان کوچه سیدان ، سالاری آن بزرگوار را پذیرفته و دل به فرمانش سپردهاند.
وی از نوادگان امام سجاد علیه السلام است وخاندانش از سال ۶۷۳ ق در محله((سیدان))اسد آباد همدان جای گرفته اند. اغلب آنان از اهل علم ومقتدای مردم و قاضی دیار خود بودند و از میانشان خوشنویسان معروفی چون((میرزکی))(برادر سید صفدر)برخاسته اند. این دودمان در میان مردم اسد آباد به طایفه شیخ الاسلامی معروف بوده وهستند. مردم اسد آباد برای سید صفدر و نیاکان وی احترام خاصی قائل بودند بخصوص ‍اینکه سلسله کرامات و سجایای برجسته ای داشته اند.
سید صفدر وهمسرش (سکینه بیگم ) از یک ریشه و اصل بودند. نیای بزرگوار آن دو،((میر اصیل الدین))فرزند((میر زین الدین حسینی))دو پسربه نامهای((میر رضی الدین))و((میر شرف الدین))داشت که سکینه بیگم دختر میر شرف الدین بود. او زنی باسواد و آشنا به قرآن بود که همچون شوی خویش از تربیت خانوادگی و نجابت ذاتیبرخوردار گشته ، پیوسته در رونق کانون گرم زندگی می کوشید.
آری ، سید جمال الدیندر ماه شعبان ۱۲۵۴ ق . (آبان ۱۲۱۷ ش ) در چنین فضای پاک معنوی پا به عرصه وجودنهاد.
سید از پنج سالگی در نزد پدر و مادر آموزش قرآن را آغاز کرد و مقدماتعربی را طی سالهای اول تحصیل بخوبی فرا گرفت.
در همین ایام به موجب اختلافاتموجود میان قبایل آن دیار و همچنین تنگ نظری بعضی و نیز در پی وسعت بخشیدن بهدانسته های خود، زادگاه خویش را ترک می گوید و در سال ۱۲۶۴ ق . به همراه پدرش((سید صفدر))وارد شهر قزوین میشود و چهار سال در آنجا ماندگار می گردد. وی با پشتکار وجدیت در حوز علمیه این شهر به درس و بحث پرداخت و علوم و فنون مختلف را با اشتیاقیاد گرفت و در ادبیات عرب ، منطق ، فقه و اصول سر آمد همدرسان خود شد.
با بهره جوییاز سرعت انتقال و توان استنتاج خارق العاده با خواندن یک کتاب در رشته ای از علوم ،سایر کتب همان رشته را خود می خواند یا به دیگران درس می داد. او احساس ‍ خستگی درتحصیل را با تفکر در آفاق و انفس می گذراند و بیهوده اوقاتش ‍ را از دست نمی داد.روزی پدر برای سرکشی به فرزند به قزوین می رود. در آن موقع شمال ایران در چنگال((وبا))گرفتار آمده سیدصفدر می گوید: دیدم پسرم مشغول مشاهده قلب و اعضا و جوارح مردگانی است که به مرضوبا درگذشته اند. به او گفتم : مردم همه از وبا می گریزند، تو چگونه خود را بهمردگان مشغول می داری ؟ جواب داد: می خواهم بدانم که این مرض در اعضا و جوارح انسانچه تاءثیر دارد!
سید جمال الدین در سال ۱۲۶۶ ق . در معیت پدر وارد تهران شد. در اینهنگام امیرکبیر در سمت صدارت عظمی همچنان قدرت را در دست داشت . سید جوان در آغازورود به این شهر، پس از استراحتی کوتاه ، اقدام به شناسایی پایتخت و اوضاع و احوالحکومتی آن می کند و آنگاه سراغ بزرگترین مجتهد وقت (آقا سید محمد صادق طباطباییهمدانی ) را می گیرد و در پای درسش می نشیند، تا ضمن افزودن به معلومات خود، محیطدرس و دایره نفوذ حکم آن سرور را از نزدیک ببیند.
او بی درنگ مباحثه علمی را بااستاد آغاز می کند به طوری که آقا سید محمد صادق را خیلی زود شیفته خود می گرداند واستاد نیز وقتی از فضل و کمال سید آگاه می شود برای اولین بار عمامه بر سر شاگردشمی گذارد.
نبوغ علمی و فضل و کمال سید بسرعت فضای شهرتهران را فرا می گیرد و بیشتر علما، فیض حضورش را غنیمت شمرده ، به خدمتش می رسند.آنان سپس چند روزی هم به دعوت حاج میرزا محمود طباطبایی ، در منزل وی پذیرایی میشوند و همچنان علما و طلاب به دیدارشان می شتابند.
سید صفدر در مدت اقامت خود درتهران ، به اسرار پیچیده ای که در روح و روان فرزند دلبندش نهفته بود، بیش از پیشپی برد. او جوان خو د را در برخورد با عالمان بزرگ و مجتهدان بلند پایه ، هماننددانشمندی زبر دست و مطلع از رموز علوم یافت که زبانی گویا و سخنی نافذ داشت . براین اساس ‍ مصم شد وی را به مرکز حوزه علوم و معارف اسلامی (نجف اشرف ) ببرد و بهدریای پر تلاطم علم شیخ انصاری (استاد بزرگوار خود او) وصل سازد.
سید در سال ۱۲۶۶ق همراه پدر به قصد نجف اشرف از تهران حرکت می کند و بعد از سه ماه توقف دربروجرد و مباحثه علمی با عالمان آن شهر، به عتبات علیات مشرف شده ، به خدمت شیخمرتضی انصاری – طاب ثراه – می رسد. وی چهار سال در خدمت آن عالم فرزانه مشغول تحصیلعلوم اسلامی می شود و در علوم تفسیری ، حدیث ، فقه ، اصول ، کلام ، منطق ، فلسفه ،ریاضی ، طب ، تشریح ، هیئت و نجوم به تحقیق می پردازد و در تمام این مدت مخارج سیدجمال الدین را شیخ انصاری به عهده می گیرد و در نهایت درجات علمی او را تصدیق و بهفتوا دادن در امور شرعی اجازه اش فرماید. ایندر حالی بود که آوازه فراست و نبوغسید جمال ، عالمان نجف ، کربلا و سامرا را به حیرت واداشته بود، تا این که مورد حسدو کینه برخی نا اهلان قرار گرفت و به توصیه استاد بزرگش ، در سال ۱۲۷۰ ق روانه شهربمبئی در هندوستان شد.
وی در ۱۶ سالگی به همراهی یکی ازعلمای مورد وثوق ، از راه آبی (بوشهر – بمبئی ) وارد شهر بمبئی شد ولی از آن جاییکه بمبئی بیشتر یک بندر تجاری بود تا یک شهر علمی ، نتوانست به روح پر خروش سیدآرامش لازم دهد، از این رو پس از مدتی به اطرف ایالات مرکزی هند حرکت کرد و خود رابه مرزهای شرقی هند (کلکته ) رسانید.
وی در مدت دو سال اقامت در آنجا و ضمنملاقات با عالمان و روشنفکران و مشاهده زندگی مردم بخوبی دریافت که هندوستان یکسرهدر اختیار دولت انگلیس است و کشور بریتانیا گرچه به اندازه یک ایالت هندوستان نیستو جمعیتش در مقایسه با جمعیت هندوستان ناچیز به شمار می رود توانسته است به آسانیاین کشور پهناور را زیر سلطه در آورد و تمامی منابع ملی و محصولات با ارزش و حتیجان و مال و ناموس آنها را به غارت ببرد.
از این زمان بود که فعالیتهای سیاسی واصلاحی سید جمال الدین آغاز شد. او در ضمن شناسایی استعدادهای دشمن استعمارگر وبررسی جنبه های قوت و رمز موفقیتشان ، به تجزیه و تحلیل علل و منشاء ضعف و انحطاطمسلمین بر آمد و در پی یافتن راه حلهای اساسی ، شب و روز تلاش کرد. در این موقعافغانستان بتازگی از ایران جدا شده و به پشتیبانی انگلیسیها بر ضد حکومت ایرانشوریده و به حکومت نیمه مستقلی رسیده بود. بنابراین سید تصمیم گرفت به افغانستانبرود و مردم آن کشور را بیدار کند و آنان را از حیله بریتانیا آگاه سازد.
او درسال ۳ – ۱۲۷۲ ق (۱۲۳۴ ش ) به قصد مکه و زیارت خانه خدا از هندوستان خارج شد. سپس تااواخر ۱۲۷۵ ق . از مکه مسیر مدینه ، اردن ، دمشق ، حمص ، حلب ، موصل ، بغداد و نجفرا طی کرد و اوضاع تمامی شهرهای مهم اسلامی را بررسی نمود و در نهایت خود را به وطناصلی (اسد آباد همدان ) رساند. اما با اوضاع نابسامانی که در تهران با آنها روبروشد نتوانست در ایران توقف کند و از همین رو از راه خراسان عازم((هرات و کابل))گردید. سید بعداز ورود به افغانستان ، حدود پنج یا شش سال در آن کشور اقامت کرد و فعالیتهایاصلاحی چشمگیری را به انجام رساند و رهبران سیاسی و مردم افغانستان را از نقشه هایپشت پرده استعمار پیر، انگلیس آگاه ساخت که نمونه ای از آنها چنین است.
۱٫تاءلیف و نشر کتاب((تتمه البیان فی تاریخ الافغان))
۲٫انتشار روزنامه((شمس النهار))
۳٫اصلاح اموریاز قبیل تشکیل کابینه وزراء، تنظیم سپاه ، ایجاد مکتبهای لشکری و کشوری برای جوانان، توجه دادن مردم به زبان ملی ، تاسیس ‍ بیمارستان ، مرکز دامپزشکی ، پستخانه وکاروانسراها.
با گسترش دامنه فعالیتهای فرهنگی – سیاسی سید، چون دشمن خود را درآستانه نابودی دید با دسیسه های وسیع عرصه را بر وی تنگ کرد. از این رو سید بهناچار عازم هندوستان شد ولی به محض ورود دانست که دشمن پیشدستی کرده و در کمین اونشسته است . با این حال او شجاعانه وارد میدان نبرد شد و با سخنرانیهای آتشین بهروشنگری مردم هندوستان پرداخت و این چنین آنان را بر ضد استعمار پیر تشویقکرد:
((هرگاه شما صدها میلیون پشه شوید و زمزمه درگوش بریتانیا نمایید… و هر گاه شما صدها میلیون از هند با هم باشید یا خداوند شمارا مسخ کرده و لاک پشت شوید و در جزیره بریتانیا فرو روید، آزاد مردانی در هندخواهید شد.))
دولت انگلیسبیش از این نتوانست تماشاگر این صحنه ها باشد و در حالی که خود در ابتدای ورود سیدجمال الدین ، مدت اقامت او را دو ماه تعیین کرده بود، هنوز یک ماه نشده دستور اخراجوی از هند را صادر کرد. این بود که سید تصمیم گرفت هندوستان را به سوی کشور مصر ترکگوید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.